قوانین ساده زندگی/ بخش اول
قوانین ساده زندگی/ بخش اول [blockquote author=””]روزگاری برای یافتن قوانین زندگی سراغ کتاب های بی شماری می رفتم، سنم که بالاتر رفت(البته خیلی بالاتر نرفته)، دیگر در هیچ کتاب و هیچ نوشته و هیچ عقیده ای به دنبال نسخه کامل برای زندگی نمیگردم، بلکه در هر چیزی به دنبال جرقه ای هستم.همین!انتظار زیادی ندارم.[/blockquote] روزها
قوانین ساده زندگی/ بخش اول
[blockquote author=””]روزگاری برای یافتن قوانین زندگی سراغ کتاب های بی شماری می رفتم، سنم که بالاتر رفت(البته خیلی بالاتر نرفته)، دیگر در هیچ کتاب و هیچ نوشته و هیچ عقیده ای به دنبال نسخه کامل برای زندگی نمیگردم، بلکه در هر چیزی به دنبال جرقه ای هستم.همین!انتظار زیادی ندارم.[/blockquote]
روزها و ساعت ها با کسی رفاقت می کنم، گاهی همان دوست مراد راه من می شود. حتی ممکن است حواسش نباشد اما من از او بسیار می آموزم و نگاه او به زندگی را مزمزه می کنم.
آنچه در سالهای اخیر یادگرفته ام چند تا درس بوده که دستم را گرفته و راهنمایم بوده است:
یک دفترچه شفابخش…
اول اینکه یادگرفته ام،همیشه دفترچه ای کنار دستم باشد، تداعی های روحی ام را آنجا می نویسم..بی سانسور…در برخورد با “من” درونم سانسور اعمال نمی کنم. می گذارم بدویترین و نابالغترین بخش های درونم با من سخن بگویند.
من حتی راجع به پیش پاافتاده ترین خوابهایم هم فکر میکنم، این آن چیزی است که از یونگ یادگرفته ام. اما هنوز علم خواب نمیدانم و شاید با این وضعیتی که فعلا دارم، به زودی یک معبر بزرگ خواب شوم.
به وقت به هم ریختن اوضاع روحی ام، جسارتم را درباره فهم ناخودآگاهم بیشتر میکنم. یادم نمیرود که هم مادر درونم که بلد است خشک و ترم کند را به مدد بگیرم و هم زن کنجکاوی که دوست دارد سر از قصههای ناخودآگاهم در بیاورد.
هرچقدر سخت، خودت را از تخت بکش بیرون!
گاهی با وجه انرژی خوار زندگی روبرو میشوم، در آن موقع ها بیشتر فکر میکنم و می نویسم و کمتر کار میکنم. اما سعی میکنم با هر زر و زوری هم که شده، خودم را از تخت بکشم بیرون، کارها را سر و سامان بدهم، معاشرت کنم، فیلم ببینم، با گل ها ور بروم، خانه را مرتب کنم، سر کار بروم.
چون به تجربه دریافته ام، خزان و زمستان روحی هرچقدر هم که طولانی باشد، میگذرد و من نباید توی بهار زندگی کلی کار نکرده داشته باشم که بهار هم کوفتم شود!(البته همیشه توی بهار زندگی، اضافه کار باقی می مانم)
دوست دارم ثروتمند باشم!
راستش دوست دارم ثروتمند باشم، اما از آن ثروتمندها که احساس خوشبختی میکنند، پس پیش از ثروتمند شدن باید تمرین کنم از داشته ها لذت بیشتری ببرم، راستش می ترسم ثروتمند شده باشم و همین یک درس را بلد نباشم و همین کیفی که الان از این کامپیوتر و این تجربه زیبا دارم می برم را نبرم.
آدم مشکوکی نباشم!
تردید کردن و شک کردن و قضاوت کردن انرژی زیادی میبرد، فقط آن موقعی باید این ابزارها را به کار برد که واقعا مهم باشد. اینکه مقاله ای می خوانم و خوشم میآید و اما بند میکنم که انگیزه فلانی از نوشتن این مقاله چه بوده؟و یا اینکه فلانی با فلانی رل زده و این بده بستان عاطفی هیچ ربطی به زندگی من ندارد، اما من پیله کردم به کند و کاو این افراد…راستش بیش از 90 درصد این مشکوک بازی ها به هیچ دردی نمی خورند.
قضاوتم از آدم ها…
از این جمله بسیار بدم میآید “آدم ها رو قضاوت نکن”!، مگر میشود جلوی ابزار قوی ذهن را در طول تکامل از ما آدمها در این کره خاکی مراقبت کرده و نگذاشته منقرض شویم، ایستاد! نمی شود..نمی شود..
اما به جایش می توان این وجه ذهن را تربیت کرد تا جلوی قضاوتهای بی مورد را گرفت.
من تمرین میکنم، قضاوتم از انسانها بر اساس بازههای زمانی طولانی باشد.اگر دوست و همکارم رفتاری کرد که نپسندیدم، با خودم چند سالی که با او بودم را مرور میکنم، اگر در کل راضی باشم اعتراضی نمیکنم، سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه خلاصه نمیکنم.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0